حنان حنان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

حنان پسر مهربون

عید قربان تا غدیر

تا جلوه بخشم کعبه و سعى و صفا را حرمت فزایم مشعر و خیف و منا را آماده قربان چو اسماعیل گردم از حضرت حق در خور تجلیل گردم ذبح عظیم حق به استقبالم آید اینجا خدا بر پرسش احوالم آید ازخودت وقتی گذشتی دیگه اصلا گله ای نیست می رسی به حضرت عشق بینتون فاصله ای نیست از خودت وقتی گذشتی هرچی مشکل می شه آسون می رسی به ساحت دل می رسی به عید قربون به طواف حرم دوست وقتی می گردی به شادی هفتا وادی سلوکو می سپری وادی به وادی حالا آماده رفتن وقت دل زدن به دریا وقت رفتن و رسیدن به غدیر عاشقی ها می رسی به صبح شب ...
23 آبان 1390

حنان هدیه خدا

    مهربونم قشنگی اسم زیبای تو هر چی نا مهربونی و کدورت رو از دورو برمون دور می کنه .. تو که خیلی مهربونی نفست گرمابخش زندگیمونه و روی ماهت بهانه ای  است برای بودن حیفه دیده نشی بذار لبخند زیبای تو دلیل حتی لحظه ای نشاط باشه برای دیگران ... برای همین وبلاگت هدیه ی کوچکی است برای سالهای طولانی عمرت هرچی است علاقه و عشق به توست . سه چیز رو فراموش نکن .خدا -مهربانی - پدر ومادرت          دوستت داریم   ...
16 آبان 1390

بزرگترین غم زندگی مامان

سلام . کاش می گفتن دروغه         کاش می گفتن شوخیه        کاش می گفتن اینا همش یه حرفه چطوری میشه  باور کرد آخه یه هویی می رن فکر مارو نکردی  نگفتی  بچه هام  نوه هام ... کاش میزاشتن اون صورته ماهتو یه بار دیگه ببوسم  کاش میزاشتن اون دستای گرمتو یه بار دیگه تو دستم بگیرم قربون اون صدات شم یه با دیگه صدام کن           پرنده میشم میام میگم مامان بزرگ دوست دارم قربون اون عطر تنت که بوی بهشتو میده   قربون اون ناز نفست که آرامش میده ای خدا اصلا" نمی تو...
11 آبان 1390