پسرم حنان جان
سلام عزیزم
حنان جان هر روز که بزرگتر میشی شیرین تر میشی لحظه و روزها در کنارت خیلی زود میگذرند حالا دیگه عزیزم داری خودت تنهایی می خوابی شبها که بلند میشی و صدام میکنی ماما تو همون تاریکی شب و میون خواب سنگین بهترین صدا رو میشنوم و تندی میام سراغت اولا برام سخت بود تورو تنها بزارم تو اتاق خودت بخوابی اما کم کم باید خودت میخوابیدی لذت شنیدن ماما حتی تو دل شب بس دوست داشتنی و لذت بخشه وقتی بغلت میکنم دیگه تمام دنیا رو دارم حالا تو هم منو بغل میکنی با اون دستای ناز و قشنگت و میبوسی منو نمیتونم اصلا" لذت این آغوشو توصیفش کنم
شیرین کاریت خیلی زیاد شدن حالا دیگه کم کم با من داری حرف می زنی دیگه میدونم چی ازم میخوای
وقتی کار بدی می کنی خودت میای نشونم می دی و دست نازت و میزاری رو صورت قشنگت و میگی وایییییییی قربون اون وای گفتنات بشم من دیگه من نمیتونم بهت حرفی بزنم
وقتی میخوای کاری رو برام توجیه کنی اونقدر ناز با دستات نشونم میدی و ادا درمیاری و با اون لبای غنچت حرف میزنی برام که کم میمونه وا برم
فرشته زیبای من از تو گفتن خیلی سخته تو بهترین و قشنگترین هدیه ی خدایی برای ما چه خوب که تورو داریم تو با پاکی خودت زیبای و شادی میاری و خداوند مهربان را شاکریم که هدیه ای به زیبای و قشنگی تورو به ما عطا کرده
دوست داریم خدا تو رو برای ما حفظ کنه امین