واکسن 18 ماهگی
امروز صبح ساعت ٩ من و بابا بردیمت مرکز بهداشت تا واکسن ١٨ ماهگیت رو تزریق کنند مثل اینکه خبر داشتی خیلی با تعجب اطراف رو نگاه میکردی و با تزریقش شروع کردی به گریه و دادو بیداد اول پای چپ بعد هم دست راست ...
الهی فدات بشم اصلا طاقت گریه هاتو ندارم با اون چشمهای اشک آلودت از من می خواستی که از اونجا ببرمت بیرون
حالا پات کمی باد کرده و داری لنگان لنگان را میری قربون اون قدمات بشم من انشاءالله نوبت واکسن بعدیت وقتی می خوای بری مدرسه است از حالا فکر اون روزم....
حالا با هزار سختی خوابیدی قطره استامینوفن بهت دادم آخه کمی تب داری هر ٤ ساعت یکبا ١ میلی لیتر میدم شاید هم تاثیر اون که تونستی بخوابی بخواب عزیزم با آرامش که همه سعی و تلاش و آروزی ما آرامش و راحتی تو تک ستاره و یکی یدونمونی....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی