باغ بابا کدخدا
سلام جمعه ٢٢ اردیبهشت ما همه رفتیم روستا ...
بالاخره امروز فرصت کردم بیام و برات یادداشت بزارم
روز خیلی خوبی بود .خوشحال از اینکه میرفتیم خونه بابا کدخدا و عمه جون ...
جای مادر بزرگ خیلی خالی بود < خدا رحمتش کنه> همه جا دنبالش میگشتیم اما پیداش نمی کردیم بچه که بودیم بیشتر روزا میرفتیم ده خصوصا روزای جمعه و تعطیلات .همه دختر عموها و عمه ها با هم جمع میشدیم و بازی میکردیم ..دوران جنگ تحمیلی که برای ما بچه ها دوران پر از خاطرات زیبا ست آخه ما تو روستا بودیم و همه عمو ها و عمه ها تو خونه مادربزرگ و بابا کدخدا زندگی میکردیم ...
حالا هر گوشه و کنار اون ده و خونه برای من یادآور اون دوران و دوران خوب کنار مادر بزرگم رو میده چه زن مهربونی بود اما افسوس که از پیش ما رفته ...
این هم بابا کدخدا وحنان تو باغچه
باقی عکسها در ادامه مطلب
آقا حنان و ایلیا جان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی