حنان حنان ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

حنان پسر مهربون

دیدار با مادربزرگ

سلام ٣ شب پیش مهمون مادر بزرگ بودیم . عزیزم مادر بزرگت تورو خیلی دوست داره و هر وقت  کارای بامزه انجام میدی قربون صدقت میره و میگه فدات شه نه نه ...که در این بین شما مادر بزرگرو  نه نه صدا میکنی و مادر بزرگ از شنیدن صدای دلنشینت که اونو نه نه صدا میکنی خیلی خوشحال شد و برات پول داد که بریم برات کیک و شیرینی بخریم بعد اون  میرفتی کیف مادر بزرگو می آورد ی و میگفتی نه نه  تا مادر بزرگ بازم برات پول بده ... اینم چند عکس از مادر بزرگ مهربون با آقا حنان که همدیگرو خیلی خیلی دوست دارن اینم از آقا حنان که عصای مادربزرگشو گرفته و به هیچ کس نمیده حنان بالای...
13 بهمن 1390

قصه شنگول و منگول وحبه انگور

قصه مورد علاقه حنان عزیزم یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود  باقی قصه در ادامه مطلب قصه شنگول ومنگول وحبه انگور یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود.   یه بزی بود سه تا بچه داشت یکی شنگول یکی منگول و یکی هم حبه انگور. روزی از روزها مامان بزه به بچه هاش گفت : من می رم برای شما علف بیارم مبادا شیطونی بکنین. اگه گرگه اومد در زد در براش باز نکنین.اگه گفت من مادر شمام بگین دستت رو از لای درز در تو بکن اگه دیدین دستش سیاه است در رو باز نکنین اما اگه قرمز بود می فهمین که مادرتون برگشته.     نگو که گرگه گوش وایساده بود همچین که بزه رفت دستش رو با حنا قرمز رنگ کرد و اومد در...
11 بهمن 1390

عزیزم حنان جان

میخواهم برای تو بنویسم ،میخواهم از عشق بنویسم   از عشقی که با تو قلبم را به خود وابسته کرده است از تو مینویسم ای همنفسم ، نمی نویسم که مثل یک خاطره بماند   مینویسم که جاودانه بماند حرفهای عاشقانه ام هر چه بین ماست خاطره نیست ، یک حرف دل عاشقانه است  عزیزم بخوان آنچه که برای تو نوشته ام ، درک کن آنچه که در قلبم میگذرد و حس کن، حس کن که چقدر برایم عزیزی ای نازنینم... میخواهم برای تو بنویسم ، تا شبهای تنهایی بخوانی حرفهای مرا تا دیگر احساس تنهایی نکنی ، با ماه درد دل نکنی   به یاد من با...
10 بهمن 1390

لالایی

مدينه بود و غوغا بود، اسيرِ ديوِ سرما بود........ محمد سر زد از مکه، که او خورشيدِ دل‏ها بود لا لا خورشيدِ من لا لا، گلِ اميدِ من لا لا خديجه همسرِ او بود، زني خندان و خوش‌خو بود.......برای شادی و غم‌ها، خديجه يارِ نيکو بود لا لا لا شاديم لا لا، غمم آزاديم لا لا خدا يک دخترِ زيبا، به آنها داد لا لا لا..............به اسمِ فاطمه زهرا ، اميدِ مادر و بابا لا لا لا کودکم لا لا، قشنگ و کوچکم لا لا علی دامادِ پيغمبر، براي فاطمه همسر.........براي دخترِ خورشيد، علی از هر کسی بهتر چراغِ خانه‌ام لا لا، گلِ گلدانِ من لا لا علی شيرِ خدا لا لا، علي مشکل گشا لا ل...
8 بهمن 1390

پسر باهوشم

سلام قند عسلم ماشاءالله چه پسر باهوشی شدی الهی فدات بشم مامان جون .هر چی از هوشو زکاوتت بگم کم گفتم عزیز دلم .                   پسرم داری مثلا کتاب میخونی تو کتابت عکس حیوانات زیاده بیشتر  حیواناتو میشناسی و هر کدوم رو بگم نشونم میدی و صداشو در میاری و اداشونو . تو کارای خونه کمکم میکنه .هر چی بخوام ازت انجام بدی انجام میدی /مثلا میگم حنان جان بدو دمپاییامو پیدا کن بیار بپوشم فوری میری میاری میزاری جلوی پام تا بپوشم .هر وسیله ای که سر جاش نباشه بدم بهت بگم ببر بزارسر جاش میبری میزا...
2 بهمن 1390

سخن آموزی در کودکان

  به جای قصه خواندن برای کودکتان با او حرف بزنید به کودکان خود اجازه دهید افکار درون ذهنشان را بیرون بریزند حتی اگر در حد چند کلمه بی معنی است   یکی از مهمترین دغدغه های والدین، جهت تربیت صحیح فرزندشان، آموزش مهارت های زبانی به آنان است. مهارت استفاده از زبان که مهمترین وسیله ارتباط با دیگران و همچنین کشف دنیای پیرامون است و امروزه بیش از هر زمان دیگری از آن به عنوان عاملی مهم در موفقیت افراد نام برده می شود، باید از همان بدو تولد به کودکان توسط والدین آموزش داده شده و تقویت گردد. برای این منظور   در ادامه به ارائه چند راهکار مناسب در زمینه فوق می پردازیم . 1- اجازه دهید کودک صحبت ...
1 بهمن 1390